زنگ انشا شد عزیزان دفتر خود وا کنیدساعتی را با معلم صحبت از بابا کنید
صحبت خود را معلم با خدا آغاز کرد
کهنه زخمی از میان زخمها سر باز کرد
ساعتی رفت و تمام بچه ها انشا به دست
هر کسی پیش آمد و دفتر نشان داد و نشست
ناگهان چشم معلم بر سعید افتاد و گفت
گوش ما باید صدای دلنوازت را شنفت
دفتر خود را نیاوردی عزیزم پیش ما
نازنین حرفی بزناینگونه غمگینی چرا
سر به زیر و چشم نم آهسته پیش آمد س فروغ فرخزاد...
ادامه مطلبما را در سایت فروغ فرخزاد دنبال می کنید
برچسب : ناشناس, نویسنده : rasputin بازدید : 37 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 9:40